ای حسن جان فزای تو خورشید بی زوال
هرگز ندید دیده کس اینچنین جمال
خورشید در لباس همه ذره نمود
رخسار او چو پرده برافکند از جمال
باتار زلف او شب تار است همچو روز
خور در مقابل مه رویش کم از هلال
برهر که تافت پرتو انوار وحدتش
کثرت به پیش او همه وهم آمد و خیال
از قیل و قال مدرسه روشن کجا شود
حالات اهل ذوق و مقامات اهل حال
تا با تو هست هستی تو نیست جز فراق
فانی شو از خودی که بحق یافتی وصال
زان دم که نوش کرد اسیری می فنا
مخمور سرمست آمد و مستست لایزال
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که به توصیف جمال و زیبایی حسن میپردازد. شاعر به ستایش او اشاره میکند و او را به خورشید بیزوال تشبیه میکند. جمال حسن به قدری درخشان است که هیچکس مانند او را ندیده است. زلفهای او شب را به یاد میآورد و در مقابل زیباییاش، خورشید کم میآورد.
شاعر همچنین از انوار وحدت و تأثیر آنها بر دیگران سخن میگوید و بر این نکته تأکید میکند که در کنار حسن، دیگر مسائل و دغدغهها بیمعنا میشوند. او میخواهد از خود و تعلقاتش فاصله بگیرد تا به وصال حسن برسد. در نهایت، شاعر به تجربهی فنا و مستی ناشی از عشق اشاره میکند که فرد را در حالتی سرمست و بیپایان فرو میبرد.
هوش مصنوعی: ای حسن، جان تو افزاینده است و مانند خورشید همیشگی است. هیچکس در دنیا چهرهای به این زیبایی ندیده است.
هوش مصنوعی: خورشید در لباس همه ذرات خود، چهرهاش را مانند پردهای که از زیباییاش کنار زده شده، به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و جذابیت چهره محبوب اشاره دارد. به تصویر کشیده شده که تاریکی شب مانند زلفهای اوست و حضور او در روز مانند خورشیدی میدرخشد. هنگامی که او در مقابل میآید، زیباییاش از ماه هلال هم بیشتر است. این تقدیر از زیبایی او به صورتی است که هر چیزی در برابرش کمرنگ و بیاهمیت به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: هر کسی که نور یکتایی او بر او بتابد، همهی کثرتها و تصورات در برابر او محو میشود و به خیال تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: از حرف و حدیثهای مدرسه که روشنایی نمیگیرد، حال و مقام کسانی که اهل ذوق و احساس هستند چگونه نمایان میشود؟
هوش مصنوعی: تا زمانی که با تو هستم، وجود تو تنها در جدایی ملموس است. خود را رها کن، چرا که به حقیقت وصال را یافتهای.
هوش مصنوعی: از آن لحظه که اسیر فانی شراب نوشید، حالتی سرمست و شاداب به او دست داد که همواره و پیوسته مست و سرخوش است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شاها هزار سال بعزّ اندرون بزی
وانگه هزار سال بملک اندون ببال
ای اختیار ایزد دادار ذوالجلال
تاج از تو با شرف شد و تخت از تو با جمال
مسعود شهریاری کز فر عدل تو
بر ملک روزگار چو نام تو شد به فال
کرده نهال جاه تو را دست مملکت
[...]
هست از سفال جامه سیکی برآمده
اندر سفال جامه سیکی بود حلال
نی نی نه نه نه نی نه نی نی به هیچ وقت
لا لا لا لا لل لا لا لا لا به هیچ حال
توحید لایزال نیاید چو در مقال
روشن کنم ضمیر به توحید ذوالجلال
ترجیع کن که آمد یک جام مال مال
جان نعره میزند که بیا چاشنی حلال
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.