گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اسیری لاهیجی

زد خیمه شاه عشق بصحرای جان ما

ویران شد از سپاه غمش خان و مان ما

از دست جور عشق خرابست ملک جان

برآسمان شد از ستمش الامان ما

ز آهم نگرکه خلق بفریاد آمدند

نشنود یار این همه آه و فغان ما

بی درد عشق صبر نداریم یک نفس

درد و غمست مونس هر دو جهان ما

پنهان ز خلق کرده ام اسرار عشق را

پیداست پیش تو همه سر نهان ما

شد عاقبت بدولت عشقت براه عشق

بی نام و بی نشان همه نام و نشان ما

گفتم بجان تو که دل از غم خلاص کن

گفت از تو این نبود اسیری گمان ما