گنجور

 
اسیری لاهیجی

ای پرتو جمال تو نورالیقین ما

گیسوی عنبرین تو حبل المتین ما

افسون غمزه تو دلم را ز ره ببرد

چشمت برهزنی شده سحر مبین ما

ز ابرو و غمزه چشم تو چون ترک فتنه جو

تیر و کمان گرفته بود در کمین ما

جانا ز زلف سرکش خونریز بازجو

کز بهر چیست بسته میانرا به کین ما

دست قضا ز آتش شوقت کشیده بود

روز الست داغ چنین برجبین ما

با عاشقان ز مذهب و زهد و ورع مگو

رندی و عشق ورزی و مستیست دین ما

خو کن بدرد عشق و غم او اسیریا

شادی مجو و عیش ز جان حزین ما