گنجور

 
اسیری لاهیجی

ای رخ چون گلشن تو روضه رضوان ما

چین زلف بیقرار آرامگاه جان ما

در کمان ابروان آن چشم کافر کیش تو

می نهد هر دم خدنگ غمزه در قربان ما

عشق چون معشوق آرد در لباس عاشقی

من ترا باشم همیشه تا توباشی آن ما

تا گدای کوی تو گشتم، سلاطین جهان

سر نمی پیچند یکدم از خط فرمان ما

چون حریف خاص تو در بزم می خواری منم

گشته اند ارواح قدسی زین شرف دربان ما

زاهد از عرفان ماکی بهره یابد عارفا

چون بظرفش می نگنجد بحر بی پایان ما

هادی راه هدایت هست لطف نوربخش

ای اسیری در دو عالم این بود برهان ما