عاشقان را دین و مذهب شد وفاق
عشق ورزی راست ناید با نفاق
تا درآمد پای عشق اندر میان
عاشق و معشوق دارند اتفاق
عاشقان در نیستی جا کرده اند
زاهد از هستی نماید طمطراق
خان و مان عقل ویران کرده ام
تا بکوی عشق بگرفتم وثاق
زاهدان را ذوق عرفان از کجا
غیر عارف را ندادند این مذاق
هست مشتاق جمالش هر دو کون
در دو عالم نیست کس بی اشتیاق
ناصحم گوید بترک عشق گو
ترک جان گفتن اسیری هست شاق
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گفت شیخا طاقت من گشت طاق
من ندارم هیچ طاقت در فِراق
در فراقت طاقت من گشت طاق
مستغاث از جور و بیداد ازفراق
جفت اندوه و فغانم روز و شب
تا بماندَستَم، من از وصل تو طاق
جز خیال تو ندارم هم نشین
[...]
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
دوستان آه از فراق آه از فراق
الغیاث از اشتیاق از اشتیاق
دفع غم را جز می استعداد نیست
کم ترک می افتد آن هم اتفاق
وقت وقتی جرعه ای گر می چشم
[...]
بر لب آمد جان ما از اشتیاق
شد چو صبرم تلخ از هجران مذاق
از دو چشم پر غمم خون می چکد
یک زمان از شوق و یک دم از فراق
در فراق روی خوبت ای صنم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.