عاشقان را دین و مذهب شد وفاق
عشق ورزی راست ناید با نفاق
تا درآمد پای عشق اندر میان
عاشق و معشوق دارند اتفاق
عاشقان در نیستی جا کرده اند
زاهد از هستی نماید طمطراق
خان و مان عقل ویران کرده ام
تا بکوی عشق بگرفتم وثاق
زاهدان را ذوق عرفان از کجا
غیر عارف را ندادند این مذاق
هست مشتاق جمالش هر دو کون
در دو عالم نیست کس بی اشتیاق
ناصحم گوید بترک عشق گو
ترک جان گفتن اسیری هست شاق