گنجور

 
اثیر اخسیکتی

در فراقت طاقت من گشت طاق

مستغاث از جور و بیداد ازفراق

جفت اندوه و فغانم روز و شب

تا بماندَستَم، من از وصل تو طاق

جز خیال تو ندارم هم نشین

جز غمان تو ندارم هم وثاق

خلق عالم شرح نتوانند داد

آنچه من در سینه دارم از فراق

هرچه ممکن بُد بکردم من ولیک

دولت وصلم نیفتاد اتفاق