گنجور

 
اسیری لاهیجی

دارم ز درد عشق تو بر دل هزار داغ

مجروح عشق را ز دو عالم بود فراغ

عارف چو راه یافت بخلوتگه شهود

شد پیش او جهان همه گلزار و باغ وراغ

با آن قد چو طوبی و رخسار چون بهشت

دارم فراغت از گل و سرو و ز کشت و باغ

مستم مدام و نیست ز هشیاریم خبر

بازم بعشوه چشم تو میگیردم ایاغ

در راه جست و جوی بدم تا که یافتم

از ترک مست خویش ز هر ذره سراغ

بشنو نوای بلبل جان از گل وصال

از گلشن دلت چو برون شد کلاغ و زاغ

با زاهدان مگوی اسیری ز سر عشق

شکر مناسب است بطوطی نه با کلاغ