گنجور

 
اسیری لاهیجی

تا که دریای قدم آمد بجوش

گشت صحرای دو عالم پرخروش

در نقاب کفر زلف بیقرار

نور ایمان رخ خوبت مپوش

تا نمودی حسن رخسار چو ماه

از دل و جانم ربودی عقل و هوش

ترک زهد و دین و دنیا در رهت

هست آسان پیش رند باده نوش

مستی و مخموری امروز ما

هست از آن می ها که یارم داد دوش

واقفم از ذوق مستی تا دلم

شد مرید پیر جام می فروش

دربدر بی پا و سرگردیده ام

چون اسیری سال ها در جست و جوش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode