دلدار برگرفت نقاب از جمال خویش
با عاشقان نمود رخ بی مثال خویش
چون حسن خود بدید در آئینه شد چنین
آشفته کرشمه و غنج و دلال خویش
ای آفتاب حسن چو ما ذره توایم
یارب مساز کم ز سرما ظلال خویش
از نور مهر روی تو عالم منور است
اظهار کرده به دو عالم کمال خویش
عشاق را به آتش هجران بسوختی
برسوخته بریز زلال وصال خویش
بگشا نقاب زلف بروز آرشام را
دیوانه ساز خلق جهان از جمال خویش
خود را به پیش یار اسیری نثار کن
در بزم وصل او چو نداری مجال خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از دلدار و زیبایی او سخن میگوید و کشش و جذابیت او را توصیف میکند. او با بیان اینکه دلدار نقاب از جمال خود برمیدارد، نشان میدهد که زیبایی او بینظیر است و عاشقان را مجذوب میکند. شاعر به زیباییهای عالم و تأثیر نور این عشق بر دنیای خود اشاره میکند و از عذاب هجران سخن میگوید. در آخر، از دلدار میخواهد که زیبایی خود را بیشتر نمایان کند و خود را به عشقش تقدیم کند. این شعر در واقع تجلی عشق و زیبایی و تأثیر آن بر دل عاشقان است.
هوش مصنوعی: عزیزم، نقابش را از چهره زیبایش برداشت و با شوریدگان عشق، زیبایی بینظیرش را نشان داد.
هوش مصنوعی: وقتی که زیبایی خود را در آینه مشاهده کرد، به شدت دچار آشفتگی و بیتابی شد، چون به جذابیت و ناز خود پی برد.
هوش مصنوعی: ای خورشید زیبایی، ما مانند ذراتی از نور تو هستیم. خدایا، ما را از سرما و دوری از وجود خودت دور نگهدار.
هوش مصنوعی: نور چهره تو باعث روشنی جهان است و وجود تو در دو عالم نشاندهنده کمال و زیباییهای خودت است.
هوش مصنوعی: عاشقان را با دوری خود سوزاندی، پس بر سوختگان محبت خود، آب زلال وصالت را بپاش.
هوش مصنوعی: زلف خود را از روی آرشام بگشا تا زیباییات دیوانهوار، جهانیان را تحت تأثیر قرار دهد.
هوش مصنوعی: به خودت اجازه بده که در محفل عشق معشوق، تمام وجودت را فدای او کنی، حتی اگر فرصتی برای ابراز احساسات خودت نداشته باشی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
با یار بیوفا نتوان گفت حال خویش
آن به که دم فرو کشم از قیل و قال خویش
من شرح حال خویش ندانم که چیست خود؟
زیرا که یک دمم نگذارد به حال خویش
آنرا که هست طالع ازین کار، گو: بکوش
[...]
بس کس که یافت خست و امساک پیشه کرد
بر نفس ناستوده و اهل و عیال خویش
عذرش بر آن دنائت و خست همین بود
دائم ز بیم فقر نگهداشت مال خویش
عمری بفقر میگذراند ز بیم فقر
[...]
گر بنگری در آینه عکس جمال خویش
عاشق شوی هر آینه بر زلف و خال خویش
نشناخت عقل ناقص ما حسن کاملت
هم خود شناختی به حقیقت کمال خویش
آنها که گفتهاند به وصلت رسیدهایم
[...]
نقشی به بست دلبر من بر مثال خویش
آراستش بزیور حسن و جمال خویش
آورد در وجود برای سجود خود
آن نقش که داشت بتم در خیال خویش
آئینه بساخت ز مجموع کاینات
[...]
دادی ز لطف خوی مرا با وصال خویش
وانگه نهفتی از نظر من جمال خویش
شکر خدا که می نتوانی که یک نفس
پیوند خاطرم ببری از خیال خویش
بیرون خرام مست و سرانداز هر طرف
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.