جهان رانور رویت روشنی داد
ز قید ظلمت او را کرد آزاد
به نور روی تو بیناست چشمم
چنین بودست و تا بادا چنین باد
بجستم داد دل از وصل جانان
هزاران داد جان از داد دل داد
غم عشق است درمان دل من
مبادا جان عاشق بی غمت شاد
وجودم در ازل استاد دانا
به عشق و درد و غم بنیاد بنهاد
شراب عشق را در کام جان ریخت
خراب آباد جانم زان شد آباد
بدرد و محنت و غم رفت عمرم
همانا مادرم بهر همین زاد
ز شوقت حال من سوز است و زاری
نیاوردی دمی از حال من یاد
اسیری سوخت آخر ز آتش شوق
غم عشق تو خاکش داد برباد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز جور لشکر خرداد و مرداد
تواند داد ما را هیچکس داد؟
محال است این طمع هیهات هیهات
کس دیدی که دادش داد خرداد
ز بهر آنکه تا در دامت آرد
[...]
نقیبان را به سالاران فرستاد
یکایک را ز رفتن آگهی داد
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز پولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
الغ عارض ز . . . ن گربه افتاد
جهانرا گنده گردانید از باد
چرا خاکش نپوشیدند بر روی
که باگه این کند گربه چو افتاد
گه گربه بعهد ارسلان خان
[...]
اگر عالم سراسر ظلم گیرد
نیابد هیچ مظلوم از فلک داد
همه ظلم از نجوم و از فلک دان
که لعنت بر نجوم و بر فلک باد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.