تا بکفر زلف تو جان مرا اقرار شد
دل ز ایمان برگرفت و در پی زنار شد
از شراب عشق جانان جان ما چون گشت مست
از خیال زهد و هشیاری دلم بیزار شد
از شراب جام عشقم از ازل مست و خراب
من ازاین مستی نخواهم تا ابد هشیار شد
می نگنجد در جهان جانم ز شادی و نشاط
تا غم عشق تو ما را مونس و غمخوار شد
تا دلم خو با جفای عشق جانان کرده است
در وفای عشق او جان و دلم ایثار شد
تاز لذات دو عالم نگذری مردانه وار
کی توان کی، از لقای دوست برخوردار شد
شد اسیری فارغ و آزاده از دنیا و دین
تا ببزم عشق جانان جان ما را بار شد