گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اسیری لاهیجی

چو حسن روی او جلوه گری کرد

ز فکر دین و دل ما را بری کرد

دل و جان را بغارت داد عاشق

چو با سودای عشقش همسری کرد

بدین ماست مؤمن آنکه عمری

بکفر زلف او جان پروری کرد

بعالم یکدل هشیار نگذاشت

چو چشم مست او عشوه گری کرد

اسیر دام او شد جانم آخر

چو فکر زلفش اول سرسری کرد

چه داند حال زار بیدلان چیست

بت شوخی که حو با دلبری کرد

دل و جان و جهان شد فتنه او

ز بس ناز و کرشمه کان پری کرد

سرافرازی کند بر جمله شاهان

درین ره هر که ترک سروری کرد

اسیری شهره شهرست و بدنام

که او دردین عشقش کافری کرد