چو حسن روی او جلوه گری کرد
ز فکر دین و دل ما را بری کرد
دل و جان را بغارت داد عاشق
چو با سودای عشقش همسری کرد
بدین ماست مؤمن آنکه عمری
بکفر زلف او جان پروری کرد
بعالم یکدل هشیار نگذاشت
چو چشم مست او عشوه گری کرد
اسیر دام او شد جانم آخر
چو فکر زلفش اول سرسری کرد
چه داند حال زار بیدلان چیست
بت شوخی که حو با دلبری کرد
دل و جان و جهان شد فتنه او
ز بس ناز و کرشمه کان پری کرد
سرافرازی کند بر جمله شاهان
درین ره هر که ترک سروری کرد
اسیری شهره شهرست و بدنام
که او دردین عشقش کافری کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جدایی بر رخانش زرگری کرد
ولیکن چشم او را جوهری کرد
بمکر آن گاو کز زر سامری کرد
سجود آن گاو را خلق از خری کرد
به زیور خود که وصف آن پری کرد
که زیور را جمالش زیوری کرد
چو رو در قبلهٔ دین پروری کرد
به دوران دعوی پیغمبری کرد
صبا هر گاه وصف آن پری کرد
همه آفاق مهر و مشتری کرد
بدست آورده بودم دامنش را
و لیکن طالع خشکم تری کرد
دلم برد و رهم بست و سرم داد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.