با غم معشوق ما را کارهاست
از جفای عشق بردل بارهاست
سربلندیهاست از دلبر مرا
گرچه از عشق من او را عارهاست
دایم از شوق گلستان رخش
بلبل جان را هزاران زارهاست
زاهدان را لذت عشق تو نیست
زان سبب با عاشقان انکارهاست
چون بعالم نیست بی غم شادیی
با گل وصلت ز هجران خارهاست
در جدایی جان ما را دایما
با خیال وصل خوش بازارهاست
ای اسیری عاشق و معشوق را
بی زبان با یکدیگر گفتارهاست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون کنم در دست من چه چاره است
درنگر تا جان من چه کاره است
کار عشق آری و رای کارهاست
نقل عقل است آنکه در بازارهاست
خوش پریشان با منش گفتارهاست
در پریشان گوئیش اسرارهاست
چشم جانرا، بی نگه دیدارهاست
پای دل را، بی قدم رفتارهاست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.