گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

گر بختا و چین برد باد شمیم موی تو

نافه بناف آهوان خون کند آرزوی تو

تا که بار مغان برد باد بباغ بوی تو

هر سحر از شرف نهد پای بخاک کوی تو

خامه زرشک بشکند در کف نقشبند چین

گر بنمایدش کسی نسخه روی و موی تو

بگذرد ارز کوی تو از پس مرگ بنگرم

گیرد زندگی زسر قالب من زبوی تو

بلبل اگر حدیث گل گوید در بهار و بس

گشت تمام عمر من صرف بگفتگوی تو

روی ترش مکن که من دانمت آنشکر لبی

چاشنی سخن کند چاره تند خوی تو

سوی بهشت و حور او میل نمیکند دیگر

هر که چو من ببرد ره حور وشا بسوی تو

هر دم آشفته ام کند طره و زلف دلبری

لیک نه آن چنانکه شد شیفته دل زموی تو

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

نیست گشاده چشم من جز به خیال روی تو

بسته کس نشد دلم جز به شکنج موی تو

هر سحری چو بیدلان آیم و بر تو بنگرم

از پی آنکه شد مرا فال خجسته روی تو

پیش من آ که ساعتی با تو مگر دمی زنم

[...]

جامی

گر به خطا کنم نگه یک سر مو به روی تو

باد مرا بدین گنه روی سیه چو موی تو

بود دلم ز غصه خون شوق تو برد ازو سکون

همدم اشک لاله گون روی نهاد سوی تو

گه به من گدا خوشی گاه ز من جدا خوشی

[...]

اهلی شیرازی

ز جور مدعی گویم که کم آیم بکوی تو

ولی بی اختیارم شوق می آرد بسوی تو

اگر مهر تو و بخت من بد روز این باشد

ز دنیا بایدم رفتن بداغ آرزوی تو

ندارم طاقت نادیدنت هرچند میدانم

[...]

وحشی بافقی

آمده نو به شحنگی در دلم آرزوی تو

منصب پاسبانیم داده به گرد کوی تو

چیست اشاره چون زیم حکم چه می‌کند بگو

در بد و نیک عشق من رد و قبول خوی تو

پای فرشته چون مگس برده فرو در انگبین

[...]

میلی

همچو غبار اگر شوم، در ره آرزوی تو

جذبه شوقم آورد، رقص‌کنان به کوی تو

با همه کس ز بیخودی، عشق ترا بیان کنم

گر دهد اضطراب دل، فرصت گفت‌وگوی تو

بر تو و بر وفای تو، دل چه نهم که هر زمان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه