گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

کشته دهقان درود در نگر این شیوه نو

خرمن حسن تو را سبزه خط کرده درو

حسنت از لشکر خط گشت فراری بحصار

عشق ما هست خود از سابقه نومید مشو

خوشه ی چینی بردار خوشه ای از خرمن عشق

خرمن هر دو جهانرا نستاند بدو جو

شمع بردار که یار آمد و روز است نه شب

پیش خورشید فلک شمع ندارد پرتو

شب وصل است نظر باز کن و لب بربند

حاصل عمر دهد عاقل بر گفت و شنو

هر که را سیم و زری بود گر و باز گرفت

منم و نقد دل آن نیز بزلف تو گرو

گو به پیران مشو ایمن که مکافاتی هست

لاجرم خون سیاوش طلبد کیخسرو

بس خطرها بره عشق بود ای سالک

خضر اگر نیست دلیل تو از این راه مرو

شوی آشفته سبک بار بمنزل نزدیک

بار جان را بفکن در پی جانانه برو

کیست جانانه علی مضجع او خاک نجف

که بگفتش بجز از حق نبود هیچ غلو