گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

در شب تاریک هجران جز می روشن مزن

جز شهاب آتشین بر جان اهریمن مزن

مطربا چون ساز کردی پرده عشاق را

جز نوای راست درهر کوی وهر بزن مزن

سوختی ای برق عالم سوز هر جا حاصلیست

تا که گفتت این گدا را شعله بر خرمن مزن

ای مسیحا پاک بندی در فلک برتر خرام

خواهی ار عین تجرد را دم از سوزن مزن

ایکه اندر دولتی شنعت من درویش را

گرچه داری گلشنی رو طعنه بر گلخن مزن

اندرآ در برم عشق وسر و گلرو را ببین

باغبانا بعد از این لاف از گل و گلشن مزن

خواهی آشفته اگر از ورطه طوفان نجات ‏

جز علی و آل او را دست بر دامن مزن

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
واعظ قزوینی

گر فلاطون زمانی، حرف دانستن مزن

نام خود را خط بطلان، از رگ گردن مزن

لب مجنبان از برای هرزه گفتن هر نفس

بر چراغ اعتبار خویشتن، دامن مزن

گر سخن خواهی کنی، عیب سخن کردن بگو

[...]

جویای تبریزی

غازه از عکس رخت بر چهرهٔ گلشن مزن

بیش از این بر آتش مرغ چمن دامن مزن

خصم را از بردباری کن زبون خویشتن

تا توانی جز تغافل حربه بر دشمن مزن

از روان، بر آب گویی خانهٔ تن را بناست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه