گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

پیران ز چاره عاجز در کار این جوانان

کاینان به سحر و اعجاز گشتند درس خوانان

بی‌مهر ساقی ما جز خون نکرد در جام

شرب مدام اینست در بزم مهربانان

بانی بگوی نائی اسرار دل کماهی

کس راز دل نپوشد از خیل رازدانان

چون نیست قدرت آن کایم در آستانت

چون سگ بلا به افتم در پای پاسبانان

پیمانه چشمکانت عالم به غمزه بگرفت

لشکرشکن که دیده اینگونه ناتوانان

هستند پاسبانان در میکده که دیدم

گشتند آسمان سای این سر بر آستانان

در حلقه‌ای رسیدم آشفته دوش در سیر

مشغول ذکر دیدم فوجی ز بی‌زبانان

آنان همه قلندر آن ذکر نام حیدر

جمله ز جان گذشته مشغول یاد جانان

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان

کاین شب دراز باشد بر چشم پاسبانان

بر عقل من بخندی گر در غمش بگریم

کاین کارهای مشکل افتد به کاردانان

دلداده را ملامت گفتن چه سود دارد

[...]

سیف فرغانی

ای مرغ صبح بشکن ناقوس پاسبانان

تا من دمی برآرم اندر کنار جانان

در خواب کن زمانی آسودگان شب را

کآن ماه رو نترسد زآواز صبح خوانان

ای کاشکی رقیبان دانند قیمت تو

[...]

کمال خجندی

ما باز دل نهادیم بر جور دلستانان

ما را به ما گذارید باران و مهربانان

از بیم بد زبانان بردن نمی توانیم

الا به زیر لبها نام شکر دهانان

با چشم و غمزه تو افتاده جان شیرین

[...]

مشتاق اصفهانی

حاشا که زنده مانم از جور غیر و جانان

شمعی بگو چه سازد با آستین فشانان

از جور خوبرویان مشکل رهند عشاق

این فرقه جان‌سپاران و آنقوم جان‌ستانان

کی حل عقده عشق زاهل خرد برآید

[...]

صفایی جندقی

دردا که ماند در دل بس حسرت از جوانان

آوخ که سوخت جان ها بر داغ مهربانان

تن کی سبک پی از بند دل گرانان

خفته خبر ندارد سر در کنار جانان

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه