ای خسروانِ صورت رحمی به این گدایان
تا جامه خانه دارید رحمی به بیقبایان
منشان به دل رقیبان در کعبه بت نگنجد
انسان به دیده بنشان بگذر ز ناسزایان
خوردی چو خون عُشّاق مگذار کشتن غیر
بر ما رواست این کار بگذر ز ناروایان
برگ طرب بود می از نی نا بزن هی
برگ و نوا بیارید بر خیل بینوایان
از زاهدان مپرسید اسرار حقشناسی
بیگانگان چه دانند احوال آشنایان
آتشکده برافروز زآن طلعت جهانسوز
تا بر تو سجده آرند در پارس پارسایان
بر بندگان مسکین این خسروان ببخشند
یاد از خدا نیارند این خیل خودستایان
ما دردمند عشقیم درمان ما بود وصل
رحم ای طبیب آخر بر درد بیدوایان
آشفته عندلیبان بر گل همه نواسنج
ما هم به مدح حیدر گشته غزلسرایان