جانا بچشم رحمت بنگر به بینوایان
سلطان حسن آخر بخشای بر گدایان
بیگانه ایم با خود تا با تو آشنائیم
بیگانه وار مگذر بر کوی آشنایان
با هر که عهد بستی چون زلف خود شکستی
معلوم شد که هستی سر خیل بیوفایان
در ملک دلربائی سلطان با نوائی
معذوری ار نیائی نزدیک بینوایان
تا باد صبحگاهی بگشاد بند زلفت
بندی فتاد محکم بر کار عطر سایان
هر چند شرح زلفت دارد دراز نائی
آرد زبان شانه آنرا ز سر بپایان
تا در حساب رندان گشتم فذلک ایجان
کردند وضع ما را از جمله پارسایان
هرگز بقول دشمن از دوست بر نگردم
در عشق سخت کوشم بر رغم سست رایان
ابن یمین بوصلت میجست رهنمائی
خود حیرتش فزون شد در راه رهنمایان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خسروان صورت رحمی باین گدایان
تا جامه خانه دارید رحمی به بی قبایان
منشان بدل رقیبان در کعبه بت نگنجد
انسان بدیده بنشان بگذر زناسزایان
خوردی چون خون عشاق مگذار کشتن غیر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.