گنجور

 
کمال خجندی

سوخت به داغ غم چنان دل که نماند ازو نشان

پیش من آ ، دمی نشین آتش جان من نشان

بین و مرا ز تشنگی آمده بود جان به لب

داد ز آب زندگی خال لب تو ام نشان

تا فکنی به زیر پا جان جهانیان همه

دست ز آستین بکش، دامن زلف برفشان

پند و نصیحت کسان تلخ کنند عیش من

ناصح تلخ گوی را چاشنی‌ای ز لب چشان

مستی ما ز چشم تو سر به جنون کشد یقین

چون به کرشمه‌ای نهان، جمله شدیم سرخوشان

من نه به اختیار خود می‌روم از قفای تو

آن دو کمند عنبرین می‌کشدم کشان کشان

بهر پری اگر کسی عود بر آتش افکند

سوخت کمال عود جان، از هوس پریوشان

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

سخت به ذوق می‌دهد باد ز بوستان نشان

صبح دمید و روز شد خیز و چراغ وانشان

گر همه خلق را چو من بی‌دل و مست می‌کنی

روی به صالحان نما خمر به زاهدان چشان

طایفه‌ای سماع را عیب کنند و عشق را

[...]

آشفتهٔ شیرازی

ایکه زباده ی ازل هست بلعل تو نشان

آب بیار و آتشم از می و لعل وانشان

ساقی بزم میکشان از لب لعل و جام می

باده بزاهدان بده نشاء بعارفان چشان

مست زساقی اند پس باده کشان بزم عشق

[...]

فروغی بسطامی

ای که ز آب زندگی لعل تو می‌دهد نشان

خیز و به دیده‌ام نشین، آتش دل فرونشان

با همه جهد از آن کمر، هیچ نداشتم خبر

با همه سعی از آن دهن، هیچ نیافتم نشان

سر خوش و مست و بیهشم، در همه نشه‌ای خوشم

[...]

اقبال لاهوری

خیز و بخاک تشنه ئی بادهٔ زندگی فشان

آتش خود بلند کن آتش ما فرونشان

میکدهٔ تهی سبو حلقه خود فرامشان

مدرسهٔ بلند بانگ بزم فسرده آتشان

فکر گره گشا غلام دین بروایتی تمام

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه