گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

حدیث دوستان عیب است پیش دشمنان گفتن

چنان کز دوست منعست درد خویش بنهفتن

دریغا حال آن مجنون که باشد بر پری مفتون

که نه او را تواند دید و نه حرفی توان گفتن

گلی پیدا کن ای بلبل که آزاد از خزان باشد

که از شوقش توانی هر سحر چون غنچه بشکفتن

نگویم ماه و سروستی که پیش عارض قدت

نه با این طاقت ماندن نه او را قوت رفتن

کمال طالب آن باشد که جوید وصل جانانرا

کمال عاشق صادق چه باشد ترک جان گفتن

اشارت گر تو شیرین لب کنی فرهاد عاشق را

اگر صد بیستون باشد بمژگان میتوان سفتن

گمانم آنکه در خوابت ببینم ای پری یکشب

خیالت باز میدارد شبم تا صبح از خفتن

ببزم بی حجاب آئی و هر شب چهره بنمائی

غبار هستی خود را توانم گر زره رفتن

تو ای زلف سیه دانی چرا چون من پریشانی

که تا داری دل آشفته بایستت برآشفتن

حرامت باد جز در عشق مهرویان غزلخوانی

نشاید جز علی و آل او را دوست بگرفتن

اگر از دوست برگردم زنم حقا که نه مردم

نصیحتگو مده پندم ندارم گوش پذرفتن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode