چو سعدی سیف فرغانی حدیث عشق با هرکس
همی گوید که درد دل بیفزاید ز ناگفتن
اگر چه حد من نبود حدیث عشق تو گفتن
چو بلبل روی گل بیند بود معذور از آشفتن
هوس بازان عشق تو ز وصل چون تو شیرینی
چو فرهادند بی حاصل ز کوه بیستون سفتن
ترا در خواب چون بینم که مشتاقان رویت را
شبست از بهر بیداری و روز از بهر ناخفتن
گل خوش بوی مردم را بخود مشغول می دارد
بخند ای غنچه لب تا گل خجل ماند زاشکفتن
اگر همچون نگین در زر نشاند بخت و اقبالم
ز غیر تو اگر شمعم بخواهم نقش پذرفتن
وگر تو نزد من آیی ز عزت خاک راهت را
بخواهد مردم چشمم بجاروب مژه رفتن
گدا گر توشه یی خواهد کرامت کن ببخشیدن
فقیر از تحفه یی آرذ تفضل کن بپذرفتن
اگر چه ترک من گفتی نگویم ترک تو زیرا
خلاف دوستی باشد بترک دوستان گفتن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خلاف دوستی کردن به ترک دوستان گفتن
نبایستی نمود این روی و دیگر باز بنهفتن
گدایی پادشاهی را به شوخی دوست میدارد
نه بی او میتوان بودن نه با او میتوان گفتن
هزارم درد میباشد که میگویم نهان دارم
[...]
تنم جایی و دل جایی ندارم زَهرهٔ گفتن
دلم آن جا و تن زاین جا ندارد قوت رفتن
کسی کآشفته ی اویم ندانم با که بر گویم
یکی محرم همی جویم که داند راز بنهفتن
چو ماه از پرده شد پیدا تحمل کی کند شیدا
[...]
حدیث دوستان عیب است پیش دشمنان گفتن
چنان کز دوست منعست درد خویش بنهفتن
دریغا حال آن مجنون که باشد بر پری مفتون
که نه او را تواند دید و نه حرفی توان گفتن
گلی پیدا کن ای بلبل که آزاد از خزان باشد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.