گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

منصور صفت سر بسردار بدیدیم

گفتیم سخن حق و بمطلب برسیدیم

شور تو پری از دل دیوانه نیفتاد

هر چند بر او حرز یمانی بدمیدیم

مجنون بفغان بود پی محمل لیلی

نه بانگ جرس بود که در دشت شنیدیم

خضر خط سبز تو بر او راه نمون شد

آن چشمه که اندر ظلماتش طلبیدیم

جز داغ ندیدیم از این لاله خودروی

جز خار از این نخل محبت نچشیدیم

حاشا که زنم شکوه ای از خار مغیلان

هر چند بسر بود ره کعبه بریدیم

لعل لب دلدار گزیدند رقیبان

چندانکه سر انگشت بحسرت بگزیدیم

دادیم بچین سر زلفت دل شیدا

در چنگل شاهین چو کبوتر بطپیدیم

المنة لله که زجان دست بشستیم

پروازکنان از قفس تن برهیدیم

گو نوبتی امشب بزند کوس بشارت

کان پرده که بدحاجب دیدار دریدیم

آشفته سحابی بر خورشید ولایت

جز پرتو خورشید بگو هیچ ندیدیم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode