گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

خواستم حرف عشق ننگارم

شورش آن لم یکن نبنگارم

مطربم باز پرده ای بنواخت

که بیفکند پرده از کارم

چند ناخن زنی بتار طرب

دل سودا زده میازارم

ناله نای را چو بشنیدم

برق زد ناله شرر بارم

از حجابات نیلگون خیمه

وقت آن شد که پرده بردارم

باز منصوروار از حرفی

شوقت آورد بر سر دارم

شور و سودای یوسفی امشب

میکشاند بشهر و بازارم

تار زلفت بدست غیر افتاد

وه که بگسست پود و هم تارم

من همه شب بیار همراهم

گو بدانند یار اغیارم

خم شده قامتم زبار فراق

چند بر دوش مینهی بارم

زین همه ناله و فغان ترسم

که خزان ره برد بگلزارم

چون یهودان بروز عید مطر

از سحاب غم تو خونبارم

رحمتی کن بمن تو ای گل نو

کز جفای رقیب تو خارم

خواستم روشنائی قمرت

میگزد عقربان جرارم

قصه گویم زمویش آشفته

عقل و دین بهر جمع نگذارم