گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

خواستم حرف عشق ننگارم

شورش آن لم یکن نبنگارم

مطربم باز پرده ای بنواخت

که بیفکند پرده از کارم

چند ناخن زنی بتار طرب

دل سودا زده میازارم

ناله نای را چو بشنیدم

برق زد ناله شرر بارم

از حجابات نیلگون خیمه

وقت آن شد که پرده بردارم

باز منصوروار از حرفی

شوقت آورد بر سر دارم

شور و سودای یوسفی امشب

میکشاند بشهر و بازارم

تار زلفت بدست غیر افتاد

وه که بگسست پود و هم تارم

من همه شب بیار همراهم

گو بدانند یار اغیارم

خم شده قامتم زبار فراق

چند بر دوش مینهی بارم

زین همه ناله و فغان ترسم

که خزان ره برد بگلزارم

چون یهودان بروز عید مطر

از سحاب غم تو خونبارم

رحمتی کن بمن تو ای گل نو

کز جفای رقیب تو خارم

خواستم روشنائی قمرت

میگزد عقربان جرارم

قصه گویم زمویش آشفته

عقل و دین بهر جمع نگذارم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

مهر ایشان بود فیا وارم

غمتان من بهر دو بگسارم

مسعود سعد سلمان

روز تا شب ز غم دل افگارم

همه شب تا به روز بیدارم

به دل شخص جان همی کاهم

به دل اشک خون همی بارم

روز و شب یک زمان قرارم نیست

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
انوری

زیر بار غمی گرفتارم

کاندرو دم زدن نمی‌آرم

عمر و عیشم به رنج می‌گذرد

من از این عمر و عیش بیزارم

در تمنای یک دمی بی‌غم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
جمال‌الدین عبدالرزاق

بخدائی که مهر معرفتش

کرد توفیق عقل بیدارم

برسولی که روز حشر امید

بخدا و شفاعتش دارم

که اگر من از انچه بیتو گذشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه