گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

چون خال هندوی تو بر آتش نشسته‌ایم

سوزان ولیک تازه و تر خوش نشسته‌ایم

برد و سلام خواند بر او جبرئیل عشق

در باغ چون خلیل و بر آتش نشسته‌ایم

رد و قبول در کف صورت نگار و ما

چو لعبتی به کاخ منقش نشسته‌ایم

عشق تو آتشی است پی امتحان و ما

اندر خلاص چون زر بی‌غش نشسته‌ایم

مست شراب رنجه ز درد سر خمار

ما از شراب عشق تو سر خوش نشسته‌ایم

قومی کنند بر سر دنیای دون نزاع

ما فارغ از نزاع و کشاکش نشسته‌ایم

آشفتگی ما چو ز سودای زلف تست

مجموع خاطریم و مشوش نشسته‌ایم

تا رایض است مهر علی چرخ رام ماست

نشکفت اگر به توسن سرکش نشسته‌ایم

ما زر نه‌ایم لیک خود از معدن زریم

پهلوی زر ناب چو مرقش نشسته‌ایم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode