آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۸

چون خال هندوی تو بر آتش نشسته‌ایم

سوزان ولیک تازه و تر خوش نشسته‌ایم

برد و سلام خواند بر او جبرئیل عشق

در باغ چون خلیل و بر آتش نشسته‌ایم

رد و قبول در کف صورت نگار و ما

چو لعبتی به کاخ منقش نشسته‌ایم

عشق تو آتشی است پی امتحان و ما

اندر خلاص چون زر بی‌غش نشسته‌ایم

مست شراب رنجه ز درد سر خمار

ما از شراب عشق تو سر خوش نشسته‌ایم

قومی کنند بر سر دنیای دون نزاع

ما فارغ از نزاع و کشاکش نشسته‌ایم

آشفتگی ما چو ز سودای زلف تست

مجموع خاطریم و مشوش نشسته‌ایم

تا رایض است مهر علی چرخ رام ماست

نشکفت اگر به توسن سرکش نشسته‌ایم

ما زر نه‌ایم لیک خود از معدن زریم

پهلوی زر ناب چو مرقش نشسته‌ایم