گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

نغمات عجب زند تارم

که زهم برگسست او تارم

مطرب این پرده را بگردان زود

که برافتاد پرده از کارم

عود زلفم بس است و مجمر دل

گو چه زخمه زنی بمزمارم

گفته بودم که دل زکف ندهم

آه از دیده خطاکارم

راز دل با نسیم میگفتم

همه عالم گرفت اسرارم

تا چه آرم بجای می امشب

بگرو خرقه رفت و دستارم

خیز و رطل گران بده ساقی

تا که از غم کنی سبکبارم

تا زچشمان مست تو دورم

همچو بیمار بی پرستارم

خورد تا تیر غمزه تو رقیب

هدف تیر طعن اغیارم

همچو کانون درون پر از آتش

شعله چون شمع بر زبان دارم

بسملم تیردیگرم کافیست

رنجه کن پنجه ای دگر بارم

وه که از کفر زلف ترسائی

نه بجا سبحه و نه زنارم

همچو یعقوب در ره یوسف

چشم بر راه قافله دارم

تا در این کفر جویم ایمانی

دست بر دامن علی دارم

بر درت خاک گشت آشفته

خیر و از خاک راه بردارم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

مهر ایشان بود فیا وارم

غمتان من بهر دو بگسارم

مسعود سعد سلمان

روز تا شب ز غم دل افگارم

همه شب تا به روز بیدارم

به دل شخص جان همی کاهم

به دل اشک خون همی بارم

روز و شب یک زمان قرارم نیست

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
انوری

زیر بار غمی گرفتارم

کاندرو دم زدن نمی‌آرم

عمر و عیشم به رنج می‌گذرد

من از این عمر و عیش بیزارم

در تمنای یک دمی بی‌غم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
جمال‌الدین عبدالرزاق

بخدائی که مهر معرفتش

کرد توفیق عقل بیدارم

برسولی که روز حشر امید

بخدا و شفاعتش دارم

که اگر من از انچه بیتو گذشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه