گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

وصال دوست بمحشر زبس یقین دارم

بزندگانی خود چون رقیب کین دارم

برای اینکه بپوشم بعیب خود پرده

هزار دلق ملمع در آستین دارم

چو خاتم لب لعلت مرا بدست افتاد

چو جم دو عالم در زیر این نگین دارم

کنون که خرمن حسنت زمهر و مه چربید

گمان مدار که پرواز خوشه چین دارم

حدیث زلف وی آشفته مینوشتم دوش

بآستین همه گوئی غزال چین دارم

اشاره کرد بابرو زغمزه چشمش و گفت

کمان کشیده بقصد جهان کمین دارم

نمود در ازلم جلوه ای و چهر نهفت

بواپسین سر دیدار اولین دارم

باولین در کریاس عشق سودم سر

که پا چو عیسی بر چرخ چارمین دارم

نماز و روزه و حج قبول از زاهد

من و محبت حیدر عمل همین دارم