گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

عاشق و میْ‌پرست و شیداییم

رانده از کعبه و کلیساییم

نه پسند برهمنیم و نه شیخ

پیش این هردو فرقه رسواییم

بگسستیم سبحه و زنار

نه مسلمان کنون نه ترساییم

وقت وصف شکرلبان لالیم

گرچه ما طوطیان گویاییم

ما ندانیم هیچ در عالم

لیک بر جهل خویش داناییم

گر به تشخیص حسن او کوریم

وه که بر عیب خویش بیناییم

گرچه پنهان به ظلمت نفسیم

لیک در نور عشق پیداییم

گل‌شکر زآن لبان لعل بیار

زآن که ما دردمند سوداییم

گرد نعلین صاحب معراج

دشت‌پیما و عرش‌فرساییم

متکثر به کثرت امکان

وقت توحید فرد و تنهاییم

تا دل و دیده وقف خوبانست

گرچه زشتیم لیک زیباییم

هوشیاری مبادم آشفته

ما که سرمست عشق مولاییم

گرچه لاشیء و پست و ناچیزیم

قطره متصل به دریاییم

حسب ما به چار مادر نیست

به نسب نه ز هفت‌آباییم

خانه‌زادیم عشق سرمد را

به همه کاینات مولاییم

چار تکبیر بر جهان زده‌ایم

مردگان را دم مسیحاییم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode