گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

با تف عشق ما در افتادیم

شمع‌وَش شعله بر سر افتادیم

بارها داده سر در این سودا

با سر نو به او در افتادیم

هفت دریای عشق را گشتیم

رسته زین یک به دیگر افتادیم

در خرابات عمرها خوش بود

آخر عمر خوش‌تر افتادیم

چه عجب دامن ار به می آلود

چون به میخانه با سر افتادیم

چون به غربت گرفته جا جانان

ما هم از خانمان در افتادیم

طوس را ما به پارس بگزیدیم

داده دل پیش دلبر افتادیم

چون تجلی طور اینجا بود

ارنی‌گو بر او در افتادیم

لیل مظلم بُدیم و ماه شدیم

ذره بودیم چون خور افتادیم

رند مست و خراب آشفته

زلف او را به چنبر افتادیم

بی سر و پا رسیده بر در شاه

در خور تاج و افسر افتادیم