گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

بده ای ساقی آتشی سیال

که لب جام از او زند تبخال

میزند جوش خون صراحی را

از رگ چشم او بزن قیفال

بده آن می که عمر خضر دهد

تا بتأخیر افکنی آجال

جام لبریز کن مکن غفلت

قولایزد که ذره مثقال

بده آن باده ام که در رمضان

افکند مست بلکه تا شوال

بده آن می که صعوه چون نو شد

او زشهباز برکند شه بال

بده آن می که گر خورد پشه

پیل را زیر پا کند پا مال

بده آن می که از ازل چو کشی

تا ابد مستیش نکرده زوال

بده آن باده ام که چون موسی

برکنم بیخ جاوی محتال

ساغر چون هلال را برگیر

بده آن آب آفتاب مثال

تا شوی ماه آفتاب بدست

تا زنده آفتاب سر زهلال

بده آن داروی سلیمانی

بده آن اهرمن کش قتال

آن شرابی که چون کنی بقدح

جام جم سازد ار چه هست سفال

زآن شراب خم فلاطونی

که شود ناطق ار بنوشد لال

زآن شرابی که گر خورد درویش

پادشه را دهد قبای جلال

تا بنوشد از آن می آشفته

تا رسد نقص او باوج کمال

چیست اوج کمال درگه شاه

شاه که شیر ایزد متعال

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode