نقد روان مرا به کف تا به تو برفشانمش
دل بگمان که از جفا من زتو واستانمش
دل بهوای روی تو خون شد و ریخت از مژه
تا که رسد بکوی تو هر طرفی دوانمش
در تو نمی کند اثر هیچ زاشک و آه من
گیرد اگر زمین همه پا بفلک رسانمش
شمع صفت در آتشم لیک بسوختن خوشم
شمع بمیرد آنزمان کاتش وانشانمش
راه بخویش اگر دهد غیر خیال تو دلم
خون کنم و زهر مژه بر در او چکانمش
رشته عمر کوتهم نیست بدست و میرود
زلف تو دست اگر دهد جانب خود کشانمش
سلسله ای بپای دل مینهم از دو زلف تو
تا زکمند این و آن آشفته وارهانمش
توسن نفس سرکشم رام شود اگر بعشق
بر سر کوی مرتضی از دو جهان جهانمش