خیز ای کمند آه و در زلف او درآویز
او را بخویشتن کش با او دمی درآویز
هر چند بزم عامست و آنشمع زیب محفل
پروانه جان برافشان و زمدعی بپرهیز
نرخ شکر شکستی آب نبات بردی
تا تو حدیث گفتی زآن پسته شکر ریز
ای باغبان بچشمت گر خود بصیرتی هست
با سرو گو که بنشین وی سرو معتدل خیز
آهوی شیر افکن نبود بجز دو چشمت
تیر نظر براه است آهوی من بپرهیز
اینجا هزار شیر است اندر کمند نخجیر
تو خود غزال چینی از دام عشق بگریز
زاسرار عشق امروز چون باخبر شدت دل
آشفته را زرحمت آبی بر آتشین ریز
تا از ولی امکان خواهد دوای دردت
آرد به پارس ترکت گر خود بود به تبریز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بر لب نهاده ساغر بر دست خنجر تیز
چشم تمام عشوه مژگان فتنه انگیز
سوی چمن دم صبح داده سمند مهمیز
سرو از قبا گرانبار گل از هما عرق ریز
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.