گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ای به بالات راست کسوت ناز

دو جهان بر درت بعجز و نیاز

کوته است از حصار قلعه عشق

دست فتنه اگر چه گشت دراز

دل مسکین طپان از آن خم زلف

چون کبوتر که شد بچنگل باز

هر که افتاد در کمند بتان

نگذارند تا که آید باز

دوخته بازویش زدیدن غیر

هر کرا چشم شد بری تو باز

در سرائی که میهمان شد عشق

لوث عقلش زشش جهت پرداز

پرتو شمع خواست پروانه

گو بسوز از جفای یار و بساز

چشم بودم بر آن کمان ابرو

غافل از چشمکان تیرانداز

پرنیان است خار راه حجاز

ذلت اندر طریق عشق اعزاز

ببرد عشقت ای نگار خجند

ببرد شوقت ای بت طناز

شوق لیلی زخاطر مجنون

ذوق محمود را زروی ایاز

گل چو از چهره پرده بردارد

بلبل مست برکشد آواز

ای شهنشاه کشور توحید

ای علی ای امین پرده راز

همچو مرغی که اوفتد بقفس

مانده آشفته تو در شیراز

باز کن بال او زدست کرم

تا کند در هوای تو پرواز

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

زندگانی چه کوته و چه دراز

نه به آخر بمرد باید باز؟

هم به چنبر گذار خواهد بود

این رسن را، اگر چه هست دراز

خواهی اندر عنا و شدت زی

[...]

فرخی سیستانی

سرو ساقی وماه رود نواز

پرده بر بسته در ره شهناز

زخمه رودزن نه پست ونه تیز

زلف ساقی نه کوته ونه دراز

مجلس خوب خسروانی وار

[...]

ابوالفضل بیهقی

زندگانی چه کوته و چه دراز

نه بآخر بمرد باید باز؟

هم بچنبر گذار خواهد بود

این رسن را اگر چه هست دراز

خواهی اندر عنا و شدّت زی‌

[...]

ناصرخسرو

ای تو را آروزی نعمت و ناز

آز کرده عنان اسپ نیاز

عمرت از تو گریزد از پس آز

تو همی تاز در نشیب و فراز

بر در بخت بد فرود آید

[...]

مسعود سعد سلمان

چند گویی که نشنوندت راز

چند جویی که می نیابی باز

بد مکن خو که طبع گیرد خو

ناز کم کن که آز گردد ناز

از فراز آمدی سبک به نشیب

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه