گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

بحث حکمت چه می‌کنی برخیز

دفتر معرفت در آب بریز

نام اغیار ذکر آن لب نوش

ما هواخواه شهد زهرآمیز

چهره او ز زلف غالیه بود

زلفکانش به ماه عنبر بیز

در خرابات رفتم و دادم

دفتر زهد و خرقه پرهیز

عشق چون در مصاف پنچه گشاد

عقل مسکین نداشت پای ستیز

همچو روباه پیش پنجه شیر

سر قدم کرد و جست راه گریز

تشنگان وصال جانان را

می‌دهد آب نوک خنجر تیز

راست‌کیشان به طوف میخانه

شیخ با سر دوان به راه حجیز

تلخ‌کامم بکشت چون فرهاد

عشق شیرین‌لبان شورانگیز

خواهی آشفته گر علاج جنون

دل به زنجیر زلف یار آویز

رشته زلف اوست حبل الله

که نجاتت دهد ز رستاخیز