گنجور

 
مسعود سعد سلمان

منم امروز بسته در سمجی

چشم بر دوخته چو مار گریز

هست پیراهنی و شلواری

نیست بر هر دو نیفه و تیریز

بر جهان دارم و روا دارم

گر بپیمائیم به کون قفیز

راضیم گر مرا به هر دینار

بدهد روزگار نیم پشیز

ابلهی کن برو که بره فروش

بره نفروشدت به عقل و تمیز

چیز باید که کار در عالم

حیز دارد که خاک بر سر حیز

تن بده قلب را که در گیتی

زر همه روی گشت و از ارزیز

آنچه یابی به شکر باش به شکر

وانچه داری عزیز دار عزیز

کانچه کم شد چنان نیابی بیش

وانچه گم شد چنان نیابی نیز

 
 
 
سنایی

ای سنایی به گرد حران گرد

تا بیابی ز جود ایشان چیز

نزد نادیدگان و نااهلان

کی بود بذل و همت و تمییز

کودک خرد بی‌خرد بدهد

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۵۵ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
حمیدالدین بلخی

نرگسم وعده کرد و داد پیاز

شکرم وعده کرد و داد مویز

عوض در بمن نمود شبه

بدل زر بمن رسید پشیز

نیست انبان بی سر و پایان

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از حمیدالدین بلخی
عراقی

پسری داشت شحنهٔ تبریز

حسن او دل‌فریب و شورانگیز

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه