گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ای کلک قضا را خط تو حاصل تحریر

وز نقش نظیر تو خجل خامه تقدیر

یک دوره زکریاس تو حاشا که کند طی

صددور گر افلاک درآیند بتدویر

سودای تو افزود جنون کاست دل ودین

گم شد بکف از زلف تو سررشته تدبیر

زنار ببر بت شکن و سبحه فروهل

تا چند دهی رشته باین دانه تزویر

بر گردن خورشید ززلف تو کمندی

برپای مه چارده از خط تو زنجیر

رخساره نورانی تو آیه نور است

خط تو بر آن آیه نور آمده تفسیر

زلف تو زره ساز چو داود باعجاز

ابروی تو چون تیغ علی گشت جهانگیر

زلف تو چه دامی شده صیاد کدامست

کاهوی سیه مست تواش آمده نخجیر

تا دور شد از حلقه آنزلف شب آسا

آشفته ندارد بجز از ناله شبگیر

سازند زخاکم همه اکسیر و عجب نیست

تا بر من خاکی زده از مهر تو اکسیر