گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

وه که مطرب بود امشب به سر رای دگر

پرده عشق کند ساز و زند جای دگر

در ره کعبه عشق تو بپا نتوان رفت

باید از سر کنم اندر طلبت پای دگر

گر رضای تو بود خوردن خون عشاق

جز رضای تو نداریم تمنای دگر

لاجرم همرهشان وامق و مجنونی هست

گر بیارند زنو لیلی وعذرای دگر

دشت امکان ببر خازن عشقش تنگست

خیمه زن ای دل عاشق تو بصحرای دگر

بتماشای تو آیند عروسان چمن

که گل روی تو را هست تماشای دگر

شادی ار رفت و غم آمد بدر دل چه غمست

که زدل برد غم عشق تو غمهای دگر

نوبت خوشدلی امشب بزن ای مطرب بزم

تا که نوروز کنم عید بفردای دگر

غاصت حق علی میرود آشفته بنار

زانکه جز دوزخ او را نبود جای دگر

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

هر شب اندیشه دیگر کنم و رای دگر

که من از دست تو فردا بروم جای دگر

بامدادان که برون می‌نهم از منزل پای

حسن عهدم نگذارد که نهم پای دگر

هر کسی را سر چیزی و تمنای کسیست

[...]

ابن یمین

ای رخ خوب تو چون گل چمن آرای دگر

وی لب لعل تو چون مل طرب افزای دگر

خوشتر از روی چو گلنار تو بر سرو سهی

نشکفد هیچ گلی بر سر و بالای دگر

هر کجا دل رود آید بسر کوی تو باز

[...]

سیف فرغانی

ای غم عشق تو چون می طرب افزای دگر

همچو من مانده در عشق تو شیدای دگر

پیش ازین انده بیهوده همی خورد دلم

بازم استد غم عشق تو زغمهای دگر

چون برون می نرود از دل من دانستم

[...]

عبید زاکانی

میپزد باز سرم بیهده سودای دگر

میکند خاطر شوریده تمنای دگر

هوس سروقدی گرد دلم میگردد

که ندارد به جهان همسر و همتای دگر

دوش در کوی خودم نعره زنان دیده ز دور

[...]

کمال خجندی

کردم از سید راگوی سوالی که ترا

هست جز رای و جز اندیشه سودای دگر

گفت صد رای دگر با تو بگویم لیکن

که من از دست تو فردا بروم جای دگر

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه