فوج مژگان از اشارات دو چشمت ای پسر
ریخت خون از مردمک چون خون مردم نیشتر
بزم مستان غمت را نقل و می حاجت نبود
کز دهان و چشم و لب می هست و بادام و شکر
کی برم ازچشم و زلفت دین و دل کاندر رهند
ترککان جان شکار و جادوان سحرگر
ای تو را بالا بلا وی چشمکانت فتنه زا
فتنه ام بر آن بلا زین فتنه از خود بیخبر
مرحبا ای برق عالم سوز از نو جلوه کن
تا بسوزی خرمن هستی ما از خشک و تر
واعظ ار از فتنه روز قیامت وصل کرد
خواست تا گوید حدیث شام هجران مختصر
جز حدیث زلفت آشفته نگوید روز و شب
زآن که او را نیست ره زین حلقه تا محشر به در
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی زیبایی و جذابیت چشمان و موی یک معشوق است که ذهن شاعر را به خود مشغول کرده و او را گرفتار عشق کرده است. شاعر از فتنه و آشفتگی ناشی از این جذبه و زیبایی صحبت میکند و به این موضوع اشاره دارد که حتی با وجود مشکلات و چالشها، نتوانسته است از عشق معشوق دست بکشد. او به حیرت و شگفتی خود از این فتنهگری معشوق میپردازد و در نهایت به این نکته اشاره میکند که هیچ خبری جز عشق او نمیتواند روز و شب او را پر کند.
هوش مصنوعی: تعداد زیادی از مژهها به نشانههای چشمان تو میریزند و اشک از مردمک چشم به مانند خون از زخم نیشتر میریزد.
هوش مصنوعی: در جمع مستان، برای غم تو نیازی به نقل و می نیست، زیرا شادی و لذت را میتوان از لب، چشم و دهان به دست آورد که همچون بادام و شکر شیرین و دلنشین است.
هوش مصنوعی: من از چشمان و موهای تو نمیتوانم جدا شوم، زیرا در مسیر عشق، ترکهای زیبا جانم را به دام میاندازند و جادوگران سحرآمیز نیز در این راه منتظرم هستند.
هوش مصنوعی: تو با وجودی بلند و زیبایی، چشمانت خود سازندهٔ فتنهها هستند. من از این فتنهها دچار حیرت شدم و انگار از خود بیخبر شدهام.
هوش مصنوعی: سلام ای درخشش سوزان عالم، دوباره ظهور کن تا خرمن وجود ما را از خشک و تر بسوزانی.
هوش مصنوعی: واعظ اگر به روز قیامت اشاره کند و بخواهد داستان جدایی مختصر عشق را بگوید، به نوعی به مشکلات و فتنههای آن روز اشاره دارد.
هوش مصنوعی: جز به داستان زلفت، هیچکس در طول روز و شب سخنی نمیگوید، زیرا او از این دایره به روز قیامت راهی ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مشابهیابی بر اساس وزن و قافیه
عارضش را جامه پوشیدست نیکویی و فر
جامه ای کش ابره از مشکت وز آتش آستر
طرفه باشد مشک پیوسته بآتش ماه و سال
و آتشی کو مشک را هرگز نسوزد طرفه تر
چون تواند دل برون آمد ز بند حلقه هاش
[...]
بر گرفت از روی دریا ابر فروردین سفر
ز آسمان بر بوستان بارید مروارید تر
گه بروی بوستان اندر کشد پیروزه لوح
گه به روی آسمان اندر کشد سیمین سپر
هر زمانی بوستان را خلعتی پوشد جدا
[...]
اصل نفع و ضر و مایهٔ خوب و زشت و خیر و شر
نیست سوی مرد دانا در دو عالم جز بشر
اصل شر است این حشر کز بوالبشر زاد و فساد
جز فساد و شر هرگز کی بود کار حشر؟
خیر و شر آن جهان از بهر او شد ساخته
[...]
ابر سیمابی اگر سیماب ریزد بر کمر
دود سیماب از کمر ناگاه بنماید اثر
ور ز سرما آبدان قارورۀ شامی شدست
باز بگدازد همی قاروره را قاروره گر
ور سیاه و خشک شد بادام تر ، بیباک نیست
[...]
مابَقی فی النّاسِ حُرٌّ
لاٰوَلاٰفی الْجِنّ حُرٌّ
قَدْمَضیٰحُرُّ الْفَریَقیْنِ
فُحُلْو اُلْعَیْشِ مُرٌّ
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.