گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

خیمه زد لیلی گلی باز به طرف گلزار

ابر چون دیدهٔ مجنون به چمن شد خون‌بار

تا ببندد درِ این فصل دکان عطاران

باز کن نافه از آن زلف دو تا در گلزار

بس که زد شانه صبا زلف بنفشه ز نسیم

اندر این ملک دگر کس نخرد مشک تتار

لاله چون ساقی مستان می گلگون در کف

تا که از نرگس مخمور کند رفع خمار

خار با گل شده همدوش به رغم بلبل

چون رقیبی که کند جای به پهلوی نگار

باغبان فکر گلاب است و به یغما گلچین

غنچه خون می‌خورد و خامُش از افغان هزار

دل نگه دار از آن غمزهٔ خونریز که هست

مست و خنجر به کف و عربده‌جوی و جرار

زلفت این رشتهٔ کفری که به هم پیوسته

شیخ تسبیح کند پاره برهمن زنار

من و آن گلبن نوخیز که در گلشن دل

هر نفس تازه ز شوقش شودم فصل بهار

خال هندو بچه‌ای گشته مقیم کوثر

زلف بر بتکده‌ات وقف نموده زنار

وقتی از چشمت حال دل آشفته بپرس

زآنکه بیمار خبردار شود از بیمار

ور نترسی تو ز من می‌برمت شکوه به شاه

شاه خیبر شکن آن حیدر عالی‌مقدار

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode