گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

در آن مقام که در جلوه ماه من باشد

چه جای شمع که خورشید انجمن باشد

کجا زکوثر و تسنیم دل شود محفوظ

اگر شراب لبانت نصیب من باشد

زوصل لعل تو گر مدعی سلیمان شد

ولی نه خوی سلیمان در اهرمن باشد

بزاغهای بهشتی که خالهای تواند

بگو بهشت چرا منزل زغن باشد

اگر نه سوز تو در دل نهفته است چو من

زبان شمع چرا آتشین سخن باشد

غریبم ار به بهشتم برند در محشر

مرا بکوی خرابات چون وطن باشد

سخن بغیر حق آشفته نشنود زتو کس

مدیح شاه زمانت چو در دهن باشد

خدیو کشور امکان علی امام نخست

که آخرین پسرش صاحب زمن باشد

ستوده مهدی قائم که هشت باغ بهشت

زلطف نکهت خلقش کمین چمن باشد