گنجور

 
صائب تبریزی

عاشق کجا به شکوه دهن باز می‌کند

این کبک خنده بر رخ شهباز می‌کند

تمکین ترا به جاست ز سنگین‌دلان که حسن

در دامن تو تربیت ناز می‌کند

از خون دل همیشه نگارین بود کفش

مشاطه‌ای که زلف ترا باز می‌کند

خود را چو داغ لاله کند جمع شام هجر

چون صبح وصل روشنی آغاز می‌کند

مرغی که زیرک است درین بوستان‌سرا

گل را خیال چنگل شهباز می‌کند

در گوشمال عمر سر آمد مگر قضا

ما را برای بزم دگر ساز می‌کند

خون می‌چکد چو زخم نمایان ز خنده‌اش

کبکی که بی‌ملاحظه پرواز می‌کند

نتوان به برگ نکهت گل را نهفته داشت

این نه صدف چه با گهر راز می‌کند

بلبل به راز غنچه سربسته می‌رسد

این نامه را نسیم عبث باز می‌کند

هر سرمه‌ای که هست درین خاکدان سپهر

در کار طوطیان سخن‌ساز می‌کند

صائب دلم به سیر چمن می‌کشد مگر

از بلبلان مرا یکی آواز می‌کند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode