گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

فرخنده بسملی که به تیر نظر کشد

کاو را دهد حیات باین تیر اگر کشد

خضر آورد حیات ابد نازشست او

گر داندش که یار بتیر نظر کشد

عشاق جان بکف بره ناوک نظر

فریاد گر مرا بطرق دگر کشد

شیرین که هست خسرو شکر لبان عصر

فرها را چرا زاجل تلختر کشد

زهری کشنده تر نبود از فراق دوست

آوخ که تیر طعن رقیبم بتر کشد

عاشق زهجر و طعنه اغیار جان نداد

یارش بضرب تیغ تغافل مگر کشد

آهوی جان شکار تو صیاد مردمست

صیاد گر بدشت همی جانور کشد

مرد ار حکیم بر سر سر نهان غیب

ما را خیال آن دهن وآن کمر کشد

عشاق را زنظره قاتل دیت دهند

زرنیست خونبها چو بت سیمبر کشد

گر کشتگان بداوری آیند روز حشر

باکیست داوری چو شه دادگر کشد

آشفته گو کبوتر بام حرم شود

صیاد ما چو صید حرم بیشتر کشد

نازم بدست و بازوی شاهی که یکنفس

از خاوران گرفته تا باختر کشد

سلطان عصر و شبل اسد قائم بحق

آنکه چو نوح خلق به یک لاتذر کشد