گنجور

 
اثیر اخسیکتی

ای بنده ی لب تو لب آبدار می

گلگونه کرد عکس رخت برعذار می

تخت هوس نهاده رخت بربساط گل

رخت خرد فکنده لبت در جوار می

چون صبح جامه چاک زده غنچه حباب

پیش نسیم زلف تو بر جویبار می

برخیزد از مقرنس سقف فلک نشان

صد نرگسه ز شعله ی انجم شرارمی

در هم شکن شماری زنگاری فلک

چون از قسیمه موج برآرد بحارمی

عالم سیاه کردان بر ذوالخمار غم

دست طرب چو لعل کند ذوالفقارمی

عکس می است شعله ی مجلس فروز عید

روز طرب بباده برافروز روز عید

دست زمان نقاب گشاد از جمال عید

دلاله عروس طرب شد دلال عید

چشم سیه سپید زمانه بدید و گفت:

با او گسسته عین کمال از جمال عید

خالی است عید بر لب ایام تا بحشر

خط زوال دست بریده ز خال عید

سعد فلک چو آینه چشم است جمله تن

بر بوی عکس از رخ مسعود فال عید

بر ارغنون بلبله ی ارغوان نمای

حال طرب خوش است که خوش بادحال عید

گر نو بهار عشرت خسرو دهد مثال

بستان روزگار بگیرد نهال عید

عین کمال عید رخ اوست دور باد

عین کمال فتنه، ز عین کمال عید

چرخ ظفر مظفر دین عالم کرم

در شان خستگان عنا مرهم کرم

دریا گه سخا زغلامان دست اوست

در روی مهر طبع کرم پای بست اوست

دُردی کشی است ازشکر، شکراو، از آنک

در مجلس نوال شده مست مست اوست

دیری است تا که مسند شاهی نهاده چشم

بر پای انتظار به بوی نشست اوست

جای بلند پایه وجود فراخ او

هرچند نسبت همه خلق است هست اوست

میدان دهر اگرچه فراخ است تنک اوست

ایوان چرخ اگرچه بلند است پست اوست

تیری همی نه بینم در جعبه سخن

کان در مصاف گاه نه بامرد شست اوست

همچون کمان پنبه زنان بشکلی است خصم

ور خودز آهن است نه مردان شست اوست

صدرش چوپای مرد فتوح است روزگار

گر زان ستانه لاف زند حق بدست اوست

ماهی که آفتاب سزد دورباش او

بهرام تند طبع سزد خیل تاش او

کان، دایم از سخاش بخروار زر کشد

جان، دایم از بیانش بدامن گهر کشد

سیمرغ مشرقی است به پرواز رایتش

زان طول و عرض گیتی درزیر پر کشد

هم کفته فلک شکند هم عمود صبح

گر حلم او زمانه به معیار بر کشد

بر در گه کمالش شبدیز آسمان

هرمه دو بار کردن در طوق زر کشد

پیش کمال او که جهانی است پایدار

فانی جهان، هر آنچه کشد مختصر کشد

اقبال گرنه بوسه دهد آستان او

دست تصرف اجلش دربدر کشد

عزمش بپشت باد برافکنده راحله

یعنی که بار اسب سبکبار خر کشد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode