گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

بی رقیبت شبی ار وصل میسر گردد

در بهشت ابدت حور مقدر گردد

گرد هر شمع چو پروانه چه گردی زهوس

سگ نه بینی که همه عمر بیک در گردد

در دونان چه زنی خواجه پی لقمه نان

روزی ار روز تو باقیست مقرر گردد

مهر و کین آتش و مشکست نهان در دل مرد

زان درون سوزد وز آن بزم معطر گردد

پاک کن پاک تو خود لوح دل از نقش خلاف

کاینه لاجرم از زنگ مکدر گردد

نیست از حلقه خط تو برون راه دلم

گرچه پرگار در این دایره با سر گردد

نظر غیر نهانی چو به بستم با دوست

مژه ام بر رک دیده همه نشتر گردد

خون آشفته حرام است که صید حرم است

بر در و بام علی همچو کبوتر گردد