گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ز باغ وصل تو بوی فراق می‌آید

ز نخل تو ثمر افتراق می‌آید

مگر شرار فراق تو زد به باغ که باز

دلم چو لاله‌ای در احتراق می‌آید

به شام هجر اگر شهد ریزیم در کام

چو صبر و حنظلم اندر مذاق می‌آید

نفاق‌پیشه سپهرا تو سخت بی‌مهری

ز دوستی تو بوی نفاق می‌آید

کنند عرضه به تو برگ کاهی ار ز فراق

اگر که کوه شوی طاقتت به طاق آید

چو نی اگر ببری بندبند من در گوش

نوای عاشقی و اشتیاق می‌آید

گرفته حسن تو ای ماه چارده چو کمال

عجب نباشد اگر در محاق می‌آید

گرفتم ای گل رعنا هزار یارت هست

ولیک همچو منت یار اتفاق می‌آید

چو روز عید شمارم به خود همایونش

شبی که ماه من اندر وثاق می‌آید

صبوری از غم هجران یار آشفته

مرا به جان همه تکلیف شاق می‌آید

به وصل خود به نوازش وگرنه آشفته

ز پارس شکوه‌کنان در عراق می‌آید

به آستان شه لافتی ولی خدا

که روز حشر به صد طمطراق می‌آید

 
 
 
sunny dark_mode