گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

یار با ما در انجمن باشد

عیش خلوت نصیب من باشد

نفس سالک اگر بود سیاح

گو سیاحت در انجمن باشد

گفت روح الله مجرد فاش

یار بر دوش روح تن باشد

مرده و زنده هر دو در کسوت

گرچه جامه است یا کفن باشد

حسن گلرا بوصف شد ممتاز

صوت بلبل از آن حسن باشد

شمع را گو مریز اشک مدام

کار پروانه سوختن باشد

شمع خواهی تو بگذر از فانوس

سد پروانه پیرهن باشد

جای سلمی و خیمه لیلی

گاه در ربع و گه دمن باشد

نکند آرزوی جنت و حور

هر که را میکده وطن باشد

تا که گل لاف زد به پیش رخت

غنچه را خنده در دهن باشد

از خود آشفته را مران ای گل

گرچه او خار آن چمن باشد

هر که جز وصف عشق حیدر گفت

بایدش خاک در دهن باشد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

هر کرا راهبر زغن باشد

گذر او به مرغزن باشد

عمعق بخاری

گله ها دارم و نگویم از آنک

عشق را مهر بر دهن باشد

عاشقان را چو کرم ابریشم

جامه هم گور و هم کفن باشد

عاشقی کز بلا بیندیشد

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

سرو را وعده های چنان باید

که به انجاز مقترن باشد

هر امیدی که آن وفا نشود

بتر از یاس دلشکن باشد

وعده هایی دراز بی حاصل

[...]

سعدی

تا تو را قدر خویشتن باشد

پیش چشمت چه قدر من باشد؟

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه