گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

یار با ما در انجمن باشد

عیش خلوت نصیب من باشد

نفس سالک اگر بود سیاح

گو سیاحت در انجمن باشد

گفت روح الله مجرد فاش

یار بر دوش روح تن باشد

مرده و زنده هر دو در کسوت

گرچه جامه است یا کفن باشد

حسن گلرا بوصف شد ممتاز

صوت بلبل از آن حسن باشد

شمع را گو مریز اشک مدام

کار پروانه سوختن باشد

شمع خواهی تو بگذر از فانوس

سد پروانه پیرهن باشد

جای سلمی و خیمه لیلی

گاه در ربع و گه دمن باشد

نکند آرزوی جنت و حور

هر که را میکده وطن باشد

تا که گل لاف زد به پیش رخت

غنچه را خنده در دهن باشد

از خود آشفته را مران ای گل

گرچه او خار آن چمن باشد

هر که جز وصف عشق حیدر گفت

بایدش خاک در دهن باشد