گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

سرو را وعده های چنان باید

که به انجاز مقترن باشد

هر امیدی که آن وفا نشود

بتر از یاس دلشکن باشد

وعده هایی دراز بی حاصل

کاهش جان و رنج تن باشد

هیچ وقعی ندارد آن بخشش

که نه از دست خویشتن باشد

با رمنّت نیریزد آن انعام

که نه در جیب پیرهن باشد

قدری زرکه وجه داعی بود

تا بدان قابل منن باشد

به خزینه رسید و رفت فرو

همچو لقمه که در دهن باشد

این چنین بخشش وصلت نبود

ریش خند وز نخ زدن باشد

قلتبانی که بود مستخرج

در حق او ترا چه ظن باشد؟

کوچو مقصود خویش حاصل کرد

گر به حیلت وگر به فن باشد

غم آن می خورد که باقی من

بر دوسه ... خواره زن باشد

چه سخن روزیم که خیره مرا

هر چه باشد در آن سخن باشد

وجه انعام من ز حاصل ساز

نه ز باقی که درد دن باشد

نه خدایم که در همه گیتی

آنچه باقیست وجه من باشد

 
 
 
رودکی

هر کرا راهبر زغن باشد

گذر او به مرغزن باشد

عمعق بخاری

گله ها دارم و نگویم از آنک

عشق را مهر بر دهن باشد

عاشقان را چو کرم ابریشم

جامه هم گور و هم کفن باشد

عاشقی کز بلا بیندیشد

[...]

سعدی

تا تو را قدر خویشتن باشد

پیش چشمت چه قدر من باشد؟

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه